سودمندی و ناسودمندی روانشناسی برای تاریخ
مترجم: سیدمحسن علویپور
تقریباً یک سده پیش، فردریش نیچه، آن فرزند خلف مکتب فقهاللغة آلمانی که سرمست تاریخ بود، علیه تورم لجام گسیختهی تاریخ در زندگی عصر خویش داد سخن داد. من با بهرهگیری از عنوان مطلب او (1) در اینجا، به دلسردی مشابهی که نسبت به استفادههای مدرن از روانشناسی در مطالعات تاریخی دارم، اعتراف میکنم. پس از سالها نگارش در زمینهی تاریخ، این هراس در من پدید آمد که نکند راه خود را در جنگلهای روانشناسیگرایی گم کرده باشم. بیشک میتوانستم در این وضعیت بغرنج به فیلسوفان تحلیلی روی آورم و از آنها بخواهم که مرا نسبت به مفروضات مبهم کار خویش روشن کنند؛ اما با مطالعهی تفسیرهای آنها از آثار همکارانم، به شدت از این کار سرباز زدم. در مقابل، با گوش سپردن به توصیههای آلفرد نورث وایتهد (2) میتوانم از این سرگشتگی رهایی یابم؛ یعنی [با توجه به توصیههای او] که زمانی گفته بود، وقتی انسان گم میشود، نباید بپرسد که «خودش» کجاست، بلکه باید این سئوال را مطرح کند که «دیگران» کجا هستند. و بر این اساس، میخواهم با پیشروی در پس پردهای از زمانهای متوالی، به تفحص انتقادی در تجربیات مورخان و روانشناسان- در هر جا که به یکدیگر نزدیک شدهاند- دست یازم. سنت تاریخی فرانسوی از زمان میشله در مطالعهی اشکال دینی و دیگر شکلهای بیان احساسی، توانمند بوده است؛ اما تنها در زمان لوسین فور است که بیانیهای درخصوص محوریت تاریخ روانشناختی صادر شد. فور، همکاران خود را دعوت نمود که خود را وقف تاریخ mentalite و sensibilite نمایند. من در ترجمهای ساده از عبارت mentalite در این بافتار، آن را آنچه در یک لحظهی زمانی خاص در یک جمع بشری «در خور تفکر» است، ترجمه میکنم. در حالی که آلمانیها تمایل داشتند که در تصاویر روانشناختی خود، احساسگرا (23) باشند، فور، بر دقت کاملاً فنی- و شاید بتوان گفت اثباتگرایانه- تأکید داشت. [در این راه] پس از بررسی مجمل خاستگاه این رابطه در سدهی هجدهم، توجه خود را بر صد سال اخیر، و به ویژه دوران اخیر متمرکز خواهم کرد که هر دو رشته به فعالیت دانشگاهی کهنهمآبی تبدیل شدهاند که در نگاه برخی، همزیستی آنها (مانند جفتگیری دور از ذهن نهنگ و فیل) از همان آغاز محکوم به عقیم بودن است. اگرچه آنچه در اینجا ارائه میکنم، از لحاظ عمق و موشکافی دچار نقصان است، امیدوارم گسترهی مطلوبی را پوشش دهد. شاید در پایان بتوانم جایی برای خود بیابم؛ و کسی چه میداند، شاید دیگرانی هم بخواهند به من بپیوندند؛ هرچند این کار مانند ایستادن در وسط رودخانه برخلاف مسیر جریان مواج آب باشد.
در سطح گفتارم در اینجا، از زمختی و تحلیلی بودن میپرهیزم؛ اما به توصیف هدفها و دستاوردهای کسانی میپردازم که ظرفیتهای بالقوه و غنی حوزهی نوین بیان را دریافتهاند و در مسیر باروری آن قدم برداشتهاند. افرادی که برای مدتی طولانی در این ناحیه به کاوش مشغول بودهاند، و من بیشتر از نظریههای علمیای که به ارمغان میآورند، به آنچه از سیر و سفر خویش باز پس آوردهاند، علاقهمندم. اگرچه من در واقع [در این عرصه] به سرشماری دست نزدم، اما اخیراً دچار این تردید شدهام که نکند تعداد شرحهای تشجیع کنندهای که شاید یا میبایست نوشته شده باشد، بیشتر از آن چیزی است که در عمل صورت میگیرد! تحشیهنویسی بر عنوان، یا محتوای متون تاریخی روانشناختی احتمالاً هم مفیدتر و روشنگرتر از کالبدشکافی مورخان گرفتار جهالتی است که از آزادی احمقانهی پیگیری روایتگری خوشدلانهی خود بهره میبرند، و هم روشنگرتر از انتشار بیانیههایی است که میتواند مقوّم تاریخ روانشناختی تمام و کمالی باشد.
در سه سدهی اخیر، تلاشهای مهمی برای بازیابی اندیشههای مکتوب مردان [بزرگ] اعصار گذشته و علاوه بر آن [شیوهی] تفکر آنان صورت گرفته است؛ [همچنین] نه تنها مضبوطات کنشهای ایشان، بلکه غایات رازآلود و احساسات پنهان و حتی ناآگاهانهای که محرک و همپای حقایق عینی است؛ و نه تنها موضوعات ادبی و هنری، بلکه احساسات بیان شده و عواطفی که در خالقان آنان و همچنین مخاطبان همعصرشان بوده است [موضوع این تلاشها بودهاند]. در جایی که دربارهی این که چه کسانی میزان روایی تاریخ مضبوط را در عامترین کاربردهای آن مورد بررسی قرار میدهند، تردیدهایی مطرح میشود، (3) چگونه باید با کاری مواجه شد که فرض بر آن است که تجربههای درونی را که عموماً خود را آشکارا در اسناد مشخص و آمادهی عرضه به نمایش نمیگذارند- بازآفرینی میکند؟ با این حال، این همان چیزی است که تاریخ روانشناختی با اعتماد به نفس کامل، آن را موضوع کار خود اعلام میکند. مسلماً این نیّت ماجراجویانه همواره و از زمان نخستین گاهشمار ایرانی که در «کتاب استر» ارائه شده است- و در آن، از آنچه شخصیت داستان «در دل خود میگوید» به ما خبر میدهد- یکی از عناصر حاشیهای روایت تاریخی این بوده است. مورخان یونانی و رومی، مجموعهی متنوعی از ابزارها را برای پردهگشایی از غایات رازآلود و امیال ارضاناشدهای مورد استفاده قرار دادهاند که به قهرمانانشان انگیزه میبخشید؛ و آن دسته از مورخان عصر رنسانس که از آنها تقلید میکنند نیز با بهرهگیری از مجموعهای غنی از لغات روانشناسی در توصیف سرچشمههای راهنمای [رفتار] انسانی، کار خود را تقویت کردهاند با این حال، تنها از دوران آغازین سدهی هجدهم است که برخی از مورخان خود را متعهد نمودهاند که بازآفرینی تجربهی درونی را به قلب و هستهی اصلی اثر خویش تبدیل کنند، [و در نتیجه] نقطهی توجه را از اسناد به تحولات روانیی تغییر دادهاند که به درون فرد فاعل فعل نفوذ میکند.
1
من هرچه بیشتر دقت میکنم، مفهومپرداز متهور این شکل جدید از آگاهی تاریخی را در قامت جیامباتیستا ویکو (4)- ایتالیایی تنهایی که طی سالهای 1668 تا 1744 در ناپل میزیست- مییابم. کتاب وی به نام علم نوین، (5) در سطح بیرونی خود، یک الهیات تاریخ معمولی است که از الگویی چرخهای بهره میگیرد. اما اگر فراتر از ساختار را در نظر بگیریم، شگفت زده میشویم از کشف این که او از سه گونه طبیعت انسانی سخن میگوید و مدعی میشود که در هر مرحله از این چرخه، درک انسانها از واقعیت، ماهیتی ذاتاً متفاوت با مراحل دیگر داشته است و [علاوه بر آن، این دعوی را مطرح میکند که] نه تنها شرایط روانی، بلکه مایهی احساسی وجود نیز در هر مرحله عمیقاً متفاوت بوده است و [در کنار اینها، در این کتاب] ظرفیتهای بیانی نیز دارای صورتهایی کاملاً متفاوت در نظر گرفته میشود: نشانهها و نشانها در یک زمان، تنها راه پیشروی انسانهای صامت در مسیر برونریزی احساساتشان است؛ [مثلاً] شعر تنها گونهی سخن در نزد بربرهاست؛ و تنها در عصر عقلانیت است که ندای خرد به نثر درمیآید. هر یک از مراحل در درون چرخه با توازنی که میان ملکات عقلانی و خشونت پرخاشگرانه، میان وحشت از مرگ و میل به آسودگی، و میان پندارههای تنومند و مداقهی زیاد برقرار میشود، از مرحلهی دیگر متمایز میگردد. در کل ماهیت زندگی- [یعنی ماهیت] تفکر، احساسات، تمایلات، که سه ملکه مورد توجه در سنت هستند- در طول زمان دچار تغییرهای بنیادین شده است. و ویژگی تغییرپذیری وجود در تاریخ زبان، در ادبیات و قانونها و در هنرهای تجسمی، مانند نقاشی، تشخیص دادنی است.چگونه برای ویکو، مردی در سالهای آغازین سدهی هجدهم، این امکان پدید آمده است که به تفسیر این شواهد بپردازد، و عواطف و روح عصر بربریت قهرمانگرا را در تسخیر خویش درآورد؟ پاسخ او این است که چرخهی تاریخ در روح و روان انسان تنیده شده است. فهم این تحولات از آنجا میسر است که انسانها در واقع، در فرایند تکوین خویش از اوان طفولیت تا بلوغ، کل چرخهی از بدویت تا عقلانیت را زیستهاند، و در سرتاسر عالم ردپایی از ذهنیت بدوی در کشورهای عقب مانده و احتمالاً در رفتار زنان باقی مانده است.
ژول میشله، مورخ خیالپرداز بزرگ فرانسوی در سدهی بعد، آثار ویکو را در زمانی که هنوز در فرهنگ غربی از شهرت چندانی برخوردار نبودند، ترجمه کرده و شرح داده است. تاریخ چند جلدی فرانسه را که میشله نگاشته است، میتوان به مثابهی تلاشی برای کاوش در آگاهی در حال تغییر فرانسویها در طول هزار سال حیات ملی در نظر گرفت. اغراق و بزرگنماییای که او دربارهی رنسانس [نوزایی] به عنوان شیوهای نوین برای درک جهان به کار میبرد، علمی نوآورانه در به کارگیری روانشناسی در تاریخ است که کاملاً ملهم از کتاب علم نوین ویکوست. میشله، در میانهی سده نوزدهم، ابزارهای روانشناسی بهتری در اختیار داشت، که برخی از آنها از سنت فایدهگرایی دوران روشنگری به ارث رسیده بود، و بقیه آنها از آثار ژانژاک [روسو] منتج شده است؛ [یعنی از آثار] افشاگر بزرگ اعصار گذشته و کسی که زندگی خصوصی پیچیدهی خود را چونان الگویی برای همهی انسانها، به شکل عریان و شفاف عرضه نمود.
در بخش پایانی سدهی هجدهم، آلمانیها مشابه ویکو را در هردر (6) یافتند که بر این تصور بود که در طول تاریخ جهان، مجموعهای نامتناهی از اجتماعات انسانی را میتوان یافت که بر پایهی شرایط طبیعی و آب و هوایی محیط زندگی در انزوا[ی از دیگر جوامع] شکل گرفتهاند، و هر کدام از آنها به شیوهای کاملاً منحصر به فرد، توازنی خاص از ادراکات حسی را به وجود آوردهاند که از سوی هیچ یک از دیگر مردمان (7) نمیتواند تقلید شود. این نبوغ عمومی (8) نخست در انواع اسطوره، دین، شعر، و در یک کلام، در فرهنگ عامه، تنیده شده است، فرهنگی که اعضای اجتماع تا ابد در چارچوب آن مستقر شدهاند. در شکفتگیهای بعدی فرهنگ، عناصر خِرد میتوانند ظهور یابند، اما برای همیشهی تاریخ، تمامی آثار ادبی، هنری و موسیقی در ذات خود بازتابی است از روان بدوی و مؤثر مردم. عالَمِ هردر با فرهنگهای مردمان در مراحل مختلف چرخهی حیاتیشان آغاز به توسعه نهاد؛ و اگرچه او تلاشهای نه چندان جدی نیز برای ایجاد پیوند میان آنها به دلیل مفهوم برتری به نام «انسانیت» صورت داد، اما او مؤسس گونهی خاصی از تاریخگرایی آلمانی است که بر جستجوی «خاص بودگی» انضمامی روانشناختی- واژهای که متعلق است به دوست او، گوته- بر زمان و مکان تأکید دارد. هم برای ویکو و هم نزد هردر، ماهیت اشیاء در تفاوتهای احساسی جاری میان اجتماعات انسانی نهفته است.
در نگاه من، مساهمت هگل در تاریخ روانشناختی ابتدائاً در مشخص کردن خصوصیات مراحل مختلف تاریخ روح از سوی او صورت نمیگیرد، بلکه در قدرت او در درک و ارائه اشباع پدیدارشناختی روابط تعیین کنندهی انسانی- مانند ادراک بصیرانهاش از تعارضهای موجود در پیوند خدایگان و بنده، و تصویری نهفته است که او از خودبیگانگی (9) ارائه میکند (مفهومی که از او به مارکس و کیرکگارد انتقال یافت و از آن پس به مثابه تمایز روانشناختی محوری آگاهی مدرن، پرورانده شد).
2
در دهههای پایانی سدهی نوزدهم، انقطاعی جدی در تاریخ روانشناختی، در واقع نوعی آغاز عصر جدید، (10) پدید آمده بود. روانشناسی رفتهرفته مختصات لازم را برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک علم مستقل در عالم دانشگاهی آلمان به دست میآورد. اگرچه گذشتهی ادبی و فلسفی درازدامنی برای روانشناسی وجود داشت- خود این نام در سدهی شانزدهم از سوی رودلف گوکلنیوس (11) ماربورگی ابداع شد- نخستین باری که به مثابهی یک گونهی مستقل دانش در دانشگاهها ظهور یافت، بحران بلوغ را پشت سر میگذاشت. این بحران چه بود؟ [آیا روانشناسی] علمی طبیعی [است] که در جستجوی نوعی اتحاد و یکنواختی بود؟ و یا این که در زمرهی مطالعات انسانی جای میگرفت و میشد آن را ذیل تاریخ ردهبندی نمود؟ تقریباً همزمان با پیشرفت روانشناسی تجربی، مکتبهای جدید روانپزشکی نیز سر برآوردند و خود عنوان «ناخودآگاه» نیز در حدود دههی 1880 جعل شد. براین اساس، زمان مذکور را میتوان نقطهی آغاز مناسبی برای ترسیم رابطهی مدرن میان تاریخ و روانشناسی در نظر گرفت.در مکتبهای آلمان و فرانسه، خیلی زود دو حرکت عمده در راستای امتزاج این رشتهها صورت گرفت که نخستین آنها، تحت لوای ویلهلم دیلتای، متولد سال 1833؛ و دیگری تحت لوای لوسین فور، متولد سال 1878، بود. نخستین اثر مهم دیلتای در سال 1883 منتشر شد و در طی بیست و پنج سال بعد از آن نیز دیلتای همچنان سرگرم کاربر روی کتاب نقد عقل تاریخی بود که برخی فقرات آن، پس از مرگش و بعد از جنگ جهانی نخست، منتشر شد. (12) او که در برلین استاد فلسفه بود، بر ترولچ، ماینکه، هایدگر، و کلاً نسل دانشمندان آلمانی مورخان اندیشهها (13) تأثیر عمدهای به جا نهاد. او حتی نشان خود را بر افرادی چون اشپلنگر باقی گذاشت، فردی که هرگونه تشابهی با او [= دیلتای] را رد میکند. لوسینفور، در نهایت در کالج دو فرانس به مقام استادی رسید و به یکی از بنیانگزاران نشریهی آنال تبدیل شد که جریدهای برای انتشار و تبلیغ اندیشههای او بود اگرچه هم دیلتای، و هم فور، خود را وقف کاوش در رابطهی میان روانشناسی و تاریخ نمودند، در عمل اطلاعی از کارهای یکدیگر نداشتند؛ همانگونه که عالم فکری آنها نیز، به دلیل شکاف نسلی و مانع- در آن زمان غلبهناپذیر- رود راین از یکدیگر مجزا بود. و از به کار بردن عبارت روانشناسی، مقولههای متفاوتی را منظور میداشتند. البته تردیدی نیست که این هر دو، از نوآوریهای حیرتانگیزی مانند آموزههای دانشمند همعصرشان یعنی زیگموند فروید، کاملاً بیاطلاع بودند. همانگونه که در مداخلههای تاریخی خود فروید و شاگردان بلافصلاش، [میتوان گفت که] به ندرت به قلمرو مورخان آکادمیک معاصر خود در هر کدام از این کشورها وارد شدند (در نظر داشته باشید که اسمیت از دانشگاه کورنل، در این زمینه یکی از استثنائات است). دیلتای و فور دو نسخهی متفاوت از مرحلهی آغازین در [فرآیند] ظهور تاریخ روانشناختی را در دوران معاصر شکل میبخشند.
اگرچه مرامنامهی (14) دیلتای ناتمام باقی ماند، مباحث او دربارهی شخصیتهای برجستهی اندیشهی اروپای غربی، و مهمتر از همه دو مقاله شلایرماخر و هگل جوان او، تردیدی دربارهی هدفهایش باقی نمیگذارد. (15) او احتمالاً تمامی مطالعات صورت گرفته دربارهی انسان را در درون تاریخ فکری جذب میکرد و به روانشناسی یا جامعهشناسی هیچ جایگاه مستقلی اختصاص نمیداد. دیلتای، با انکار پذیرش امکان [نگارش] هرگونه تاریخ جهان فراگیر در معنای کلاسیک آن، و سرشار از اهانتهای رانکهای به مثابهی هدف اصلی معرفت تاریخی، بر این باور بود که تاریخ بشر را به بهترین وجه میتوان در مجموعهای از چشماندازهای روانشناختی نسبت به جهان ارائه نمود که بیش از آن که عقلانی باشد، احساسی است و عمدتاً آثار نوابغ ادبی، مذهبی و فلسفی را در برمیگیرد. تا آنجا که [به] آرزوی او برای در اختیار گرفتن ذات- در معنای پدیدارشناختی واژه- تمامی اعصار و برقراری ارتباط متقابل میان جریانهای اقتصادی- اجتماعی و فلسفی- مذهبی [مربوط میشود]، او همواره در مطالعات زندگینامهای افراد نوآوری که باور داشت [ذهن آنها] محل تقاطع جریانهای مختلف روانی هر عصر است، سهولت بیشتری مییافت و در نهایت، ساختاری مدیریتپذیر را در نظر میگرفت. قهرمانان او ظرفهایی هستند برای بیان امیال غالب، ایستارهای کیهانی و باورهای ریشهدار دوران. او به دلیل مطالعهی تنوعات تاریخی تجربههای روانی انسانی، تأکید بر آزادی، [یعنی] رهایی از تعصبات، و رستگاری انسانی را کشف نمود. اگرچه او نیچه را کوچک میشمرد و توجه چندانی به وی نداشت، امروزه به راحتی میتوان دریافت که دیلتای با بلاغتی بسیار نازلتر از نیچه و فارغ از اشتیاق شدید او به اخلاق، در حال توسعهی مفهومپردازی مشابهی دربارهی آن شخصیتهای برجستهی جهانی بود که سخن گفتن از طبیعت روحانی و جریانساز آنان، نقش مصالح [برسازندهی] تاریخ را ایفا میکند. در واقع، احیا و همنشینی با این ابرانسانها تنها چیزی است که [اندوختن] معرفت تاریخی را موجه میسازد.
دیلتای، به ندرت از اوج تاریخ فکری محبوب[اش]- که از احساسات نیز بیبهره نیست- فرود میآید. در مقام نظر، او به مرتبط ساختن طبیعت روانشناختی فردی قهرمانان خود، با چشماندازهای جهانیای که این قهرمانان میگشایند، متعهد بود، تا بدین وسیله تمامیت تجربهی زیستهی سوژهی موردنظر خویش را در برابر ما بگستراند. اما این همواره تجربهی زیسته به مثابهی امر مخفی و نهفته است؛ چنان که ویلهلماین، (16) استاد فلسفه آن را میفهمید. تاریخهایی که او مینویسد، داستانهایی نخبهگرا از احساسات روحهای مردان بزرگ است. دیلتای، به مطالعهی دستنوشتههای قهرمانان خود پرداخت و برداشتی اجمالی از موقعیت اجتماعی آنان، دوستیهای فکریشان، و در مواردی از عشق بزرگشان، در اختیار ما نهاد. کارهای آنان در جستجوی خدا همواره با همدلی ژرف و فهم پیچیدگیهای سنت دینی مغرب زمین، مورد ادراک قرار میگیرد. اما هیچ چیزی پایینتر از سطح متوسط [در این چارچوب]، شایستهی ذکر نیست. واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی ممکن است در روایت او داخل شوند، اما تنها به عنوان بخشی از جهانبینی و انقلابهای سیاسی نیز خیلی زود به اندیشههای انتزاعی مبدل میشوند. دیلتای در هنگام مواجهه با جنون هولدرلین، از آنجا که از پنجه در پنجه افکندن با نابودی روانی تمام عیار او ناتوان است، کاملاً در ابتذال صرف درمیغلتند و شاعر در حال احتضار را نشست در توبینگن تصویر میکند؛ در حالی که فکرش «سرگردان، از این سو به آن سو میرفت».(17) اگر این تجربهی زیسته (18) است، تجربهی زیستهای از جنس سریالهای مبتذل سرگرم کننده (19) به شمار میرود. از سوی دیگر، توصیف تقریباً مشابهی که از تجربهی دینی شلایر ماخر به دست میدهد، [نیز سطحی] جهان شمول مییابد. دیلتای از ژرفای ناخودآگاه باخبر بود، اما در نگاه او، این ناخودآگاه تنها در شکل خلاقیت هنری دستیاب خواهد بود.
دیلتای تأثیر ناشی از پدیدارشناسی هوسرلی را بر خود میپذیرد، و در مقابل، هایدگر نیز در کتاب هستی و زمان خویش، که مقولات شناخت را تاریخمند میکند، برداشت خود از جهان تاریخمند را مبتنی بر دلالتهای آثار دیلتای عنوان مینماید. تا آنجا که هنوز هم زندگی نامههای کامل فکری نگاشته میشود و همچنان تلاشهایی برای ارائه کردن جهانبینیها با استفاده از عبارتهای مشخصاً روانشناختی وجود دارد، دیلتای همچنان از نفوذی سرشار، هرچند محدود بهرهمند است. کارل یاسپرس، که کار خود را با دانشجویی در رشتهی روانپزشکی- آنگونه که در دههی نسخت سدهی بیستم در آلمان تدریس میشد و [در نتیجه] بدون بهرهگیری و آشنایی با آرای فروید- آغاز کرده بود، در مطالعات خویش دربارهی سودنبرگ، هولدرلین، استریندبرگ، و ون گوگ که در آنان، روانشناسی پدیدارشناختی را با نوعی تلاش برای به بحث گذاشتن انواع متنوع چشماندازهای تاریخی عالمگیر در هم میآمیزد، کمتر دچار محدودیتی از این دست بود. (20) آسیبنگاریهای او، حتی با هدف به نمایش گذاشتن مشارکت و سهم سایقهای عصبی شخصیتهای مورد بررسیاش در دستاوردهای خلاقانهی آنان نوشته شده است، بصیرتی که تاریخنگاران روانشناختی فرویدی معمولاً آن را کشف کشف اختصاصی خود مینامند. اما زمانی که او در زمان نگارش کتاب روانشناسی جهانبینیها (21) در سال 1919 به دنبال در بر گرفتن کل عالم روانشناختی بود- و این اثری است که در زمان خودش تحرکاتی را به همراه داشت- گونهشناسیهای او همچنان در همان سطح فکری باقی میماند که دیلتای بود.(22)
سنت تاریخی فرانسوی از زمان میشله در مطالعهی اشکال دینی و دیگر شکلهای بیان احساسی، توانمند بوده است؛ اما تنها در زمان لوسین فور است که بیانیهای درخصوص محوریت تاریخ روانشناختی صادر شد. فور، همکاران خود را دعوت نمود که خود را وقف تاریخ mentalite و sensibilite نمایند. من در ترجمهای ساده از عبارت mentalite در این بافتار، آن را آنچه در یک لحظهی زمانی خاص در یک جمع بشری «در خور تفکر» است، ترجمه میکنم. در حالی که آلمانیها تمایل داشتند که در تصاویر روانشناختی خود، احساسگرا (23) باشند، فور، بر دقت کاملاً فنی- و شاید بتوان گفت اثباتگرایانه- تأکید داشت.
با این حال، میراثی که او بر جای گذاشت، دچار مسائلی است. پس از آن که در آغاز کتاب لوتر او، از این نکته مطمئن میشویم که دغدغهی بنیادین نویسنده در این پژوهش همانا رابطهی میان فرد و عموم جامعه، و بین نوآوریهای فردی و ضرورتهای جمعی است، پا در هوا رها میشویم. با نتیجهگیریهای اریکسون در کتاب لوترش- که سی سال بعد به مثابهی پژوهشی در زمینهی تاریخ روانی منتشر شد- موافق باشیم یا نباشیم، این کتاب پاسخهایی را برای پرسشهایی ارائه میکند که پیشتر توسط فور مطرح شده بود؛ [این در حالی است که] روانشناسی تاریخی، فور، آشکارا هرگونه پرداختن به آنچه او [اریکسون] به عنوان لوتر مفروض را در دوران جوانیاش به کناری مینهاد، رد کرده بود. «اجازه دهید صراحتاً تلاشهای خود برای بازسازی اطرافیان اولیهی لوتر را کنار بگذاریم؛ تأثیر آنان بر اندیشه و احساسات او هرگز درخور اندازهگیری نیست... حتی بهتر است در مقابل فریبندگی روانکاوانی که هیچ نظریهای به ذائقهشان سهلالوصول نیست، ایستادگی کنیم... یک لوتر فرویدی آنقدر به سادگی تصورپذیر است که هنگامی که یک محقق توصیف او را برعهده میگیرد، کمترین حس کنجکاوی یا علاقهای برای پیگیری آن اطلاعات در فرد برانگیخته نمیشود. چرا که در حقیقت، آیا نه این که شاید فرد بتواند به همین سادگی فروید لوتری را در نظر بیاورد، و نظاره کند که چگونه و با چه دقتی، پدر نامی روانکاوی ویژگیهای دائمی نابغهی ملی آلمان را- که لوتر در زمان خود نمایندهی تام و تمام آن بود- به تمثیل درمیآورد؟» (24) این نوای یک ملیگرای فرانسوی در سدهی بیستم است که با ابتنا بر مباحثی کاملاً بیمحتوا و احساسی، علیه فروید سخن میگوید: علیه کسی که تنها آشناییای تفننی با آثارش داشت.
کتاب فور، با عنوان رابله، (25) اثری است که در آن، مهارت او در ایجاد ارتباط با آنچه دورهای دیگر «اراده میکرد، احساس مینمود، یا میاندیشید» به تأسیس مکتبی رهنمون شد که نمونهی اولیهی روانشناسی تاریخی است [نمونهای از] هم ویژگیهای مثبت و هم محدودیتهای آن. هنگامی که فور بر تفسیر باورهای دینی سوژهی خود [= رابله] متمرکز شد، میتوانست با بهرهگیری از شواهد تجربی فراوان، نشان دهد که اثر رابله، با عنوان شوخیها و حیلهگریهایی برای کلیسای عمومی، (26) را تنها با ارتکاب بزرگترین گناهان تاریخی- یعنی ناهمزمانی- میتوان به عنوان شاهدی بر الحاد [او] دانست. (27) فور، در چرخههای همواره در حال گسترشی وارد شد تا بتواند محدودیتهای موضوع درخور تفکر و یا تجربهپذیر در رابطهی فرد با امر فراطبیعی را در اروپای سدهی شانزدهم معرفی کند. رابله، بیش از آن که منادی نوعی عقلگرایی نوین باشد،- درست همانند ابرمردان قهرمان خودش- چونان مسیحیای اراسموسی جلوه میکند. در ادامه، فور خصیصهای را برای این عصر در چارچوب معیارهای مرسوم در ادبیات روانشناختی ترسیم میکند، و بازشناسی اجزای متجزای روانشناسی تاریخی جمعی را به مثابهی مأموریت اصلی مورخ مطرح مینماید. اما «ساختار ذهنی» عصر محدود است به سطح خودآگاه- یعنی محتویات آشکار اندیشهها و باورها، سبک بیان آنها، جایی که خط تمایز امر طبیعی و امر معنوی ترسیم میشود، یا شدت برونریزی احساسات در مقایسه با انسانهای سدهی بیستم. وی در جهان سدهی شانزدهم، عدم صراحت، فقدان آگاهی تاریخی، و جذبهی حواس بویایی و شنوایی در برابر حس بینایی را مییابد. چنین طرح استادانهای برای تاریخ اندیشهها و احساسات، (28) هنوز هم در فرانسه، هم در دانشکدهی ادبیات، و هم در دانشکدهی تاریخ، مورد استفاده قرار میگیرد، و جریان متداومی از پایاننامههای برجسته و درخور احترام دربارهی موضوعهایی مانند ایدهی طبیعت، یا سعادت در اعصار مختلف را تولید میکند.
اما فور به یکی از بزرگترین موانع در این راه اشاره میکند که در برابر هر تلاشی برای تعریف تاریخ احساسات در هر برههای از گذشتهی تاریخی رخ خواهد نمود. او در مروری بر کتاب افول سدههای میانی (29) یوهان هویتسینگا، این پرسش را با تردید مطرح میکند که آیا در واقع هرگز میتوان با قاطعیت برخی دورههای تاریخی را- در توصیفی کلی از احساسات- برخوردار از [سطح نیرومندتری] از [احساساتی مانند] عشق، هراس، ظلم، یا خشونت دانست؟ و [بر این اساس] نسبت به خوانش دیگر دورانها، با استفاده از روانشناسیای منتج از احساسات دوران معاصر هشدار میدهد. او در درستی اعمال الگوهای روانشناختی عصر آسودهای چون سدهی بیستم بر اعصاری که با خشکسالیهای ویرانگر خو گرفته و مردمان آن با طلوع و غروب خورشید از خواب برمیخیزند، یا به خواب میروند و دشواریهای ناشی از گرما و سرمای شدید را چونان امری معمولی میپذیرند، تردید دارد. او زندگینامههای فرعونهایی را که تصویری از [برداشتهای] مردن به دست میدهد و بر رسومِ مصریانِ عصر باستان تنفیذ میشود، به سخره میگیرد. تحقیقات مشارکتی که در آن، مورخان و روانشناسان به یکدیگر میپیوندند- و او [در این زمینه] به روانشناسان دانشگاهی فرانسوی، مانند دکتر هنری والون، ارجاع میدهد- تنها حفاظ امنی است که وی در برابر چنین حماقتهایی پیشنهاد میکند. با این حال فور، با وجود آن نسبت به دامهای پیشرو آگاهی داشت، همچنان به این فرجام متعهد باقی ماند که تسلط بر احساسات اعصار گذشته، هدف غایی مورخ است و تمامی دیگر تلاشهای وی وابسته به این هدف و مادون آن هستند. «واقعیت آن است که اقدام به بازسازی حیات احساسی یک دورهی تاریخی، بسیار اغواگرانه و در عین حال، به طور وحشتناکی دشوار است. اما چه باید کرد؟ مورخ حق کنار گذاشتن این [وظیفه] را ندارد». (30) این خطاب رسمی اوست [در] دربارهی دوران. (31)
یکی از پیروان فور، یعنی رابرت ماندرو (32) که کاملاً به این سنت متعهد مانده است، سالهای درازی را به مطالعهی جزء به جزء وجوه قضایی مقولهی جادوگری در فرانسه سدهی هفدهم اختصاص داد و در نهایت، تاریخ جامعی را منتشر کرد که در آن، تغییر در ذهنیت قضات حاضر در مجمع پاریس را به نمایش گذاشته میشود که باور به جادوگری را- که هنوز برای افرادی مانند ژان بُدن، با آن درجه از فهم و استادیاش پذیرفتنی بود- در نهایت ناپذیرفتنی اعلام میشود. (33) این نوعی علتشناسی کلاسیک و چندوجهی از یک تحول عمده در ذهنیت گروه حاکم و همچنین نیروهای سیاسی، اجتماعی و علمیای است که پدیدآورندهی انقلاب فرانسه بودند. ماندرو، نویسندهای حرفهای است که به ژرف پیمایی اعماق اقدام نمیکند. روششناسی او اثباتگرایانه است و نتیجهگیریهای او را دشوار بتوان خطا دانست، جز آن که از این پرسش اصلی تغافل میورزد که این تغییر چه چیزی را در سطح ناخودآگاه روانی نشان میدهد- پرسشی که برای مورخی با تمایلات روانشناختی در دههی 1970 بسیار حیاتی مینمود. شاید بتوان گفت پژوهشهای اخیر در حوزهی مطالعات نژادپرستی سفیدپوستان (در چارچوب مطالعات آمریکا) پدیدهی درخور مقایسهای در این زمینه باشد؛ پژوهشهایی که اغلب خود را روانشناختی- تاریخی مینامند و اگرچه ممکن است پرمدعا و به لحاظ روششناختی ناقص به نظر آیند، اما نسبت به این که چگونه یک مورخ میتواند به کاوش در وسواسهای جمعی مربوط به فانتزیهای مقعدی و اودیپی بپردازد، آگاهیبخش است. (34) پرداختن به چنین ایدههایی در مکتب تعصبآلود فرانسوی در زمینه روانشناسی تاریخی میسور نیست، هرچند در مباحث جاری در [نشریهی] آنال، ورود مفاهیم روانکاوی رشد فزایندهای داشته است.
هنگامی که چارچوب پیچیدهی بیرونی الگوی نظری میشل فوکو را کنار بگذاریم، برخی عناصر طرح اولیهی فور همچنان در تعاریف بینظیر و استادانهی فوکو از مفاهیم دیوانگمی و عقل در سدههای هفدهم و هجدهم، و حتی شاید در تلاش او برای درک محتوای ساختارهای ذهنی دورههای مختلف- در کتاب کلمهها و چیزها (35) [= نظم اشیاء] جلوه میکند. (36) تحلیل او نسبت به رویکرد فور به ذهنیت تاریخی، پیچیدهتر و دارای ساختار روشنتری است، اگرچه اثبات آنها دشوارتر باشد. فروید- که با تأخیر و پس از جنگ جهانی دوم- در فرانسه به روی صحنه آمد، نسل فوکو را ترغیب کرد که با دقت در فرورفتگیهای لایههای زیرین که ورود به آنها برای نسل پیشین قدغن بود، موشکافی کنند. اگرچه من غالباً در پیگیری مباحث فوکو دچار گمگشتگی میشوم، اما این اثر او را جالبترین رخداد نوین در روانشناسی تاریخی فرانسوی میدانم، هرچند این پژوهش [کلمهها و چیزها] را به آن اندازه که غالباً تصور میشود، دور از [اندیشههای] استاد بنیانگزار این مکتب [= فور] نمیدانم.
3
سالهای میان دو جنگ جهانی، علاوه بر تداوم سنت دیلتای و فور، از دو نظر بسیار مهم نیز نوآوریهایی به همراه داشت: نخست، مجموعهای از جوانان برجستهی فرانسوی فارغ التحصیل «اکول نرمال» کلاس نظامی سال 1905، که ریمون آرون و ژان پل سارتر در میان آنها بودند، در شجاعانهترین ماجراجویی فکری از زمان مادام دی استل، زحمت سفر به برلین را به جان خریدند و خود را در معرض جامعهشناسی آلمانی و فلسفهی پدیدارشناختی قرار دادند. در تقریباً همین زمان، ظهور هیتلر و اخراج یهودیان از اروپای مرکزی، گروهی از مردان نسل حدود سال 1900 را به آمریکا آورد که به طرق مختلف بر مدار آموزههای فرویدی جای میگرفتند. من برای پرهیز از ذکر گروه بزرگ روانکاوانی که ایالات متحده را به مرکز اندیشهها و ممارست بر شیوههای فرویدی تبدیل کردند، [صرفاً] به متفکرانی چون هربرت مارکوزه و اریک اریکسون اشاره میکنم. پس از آن، در جوّ نرم و آزاد فکری در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم، گروهی از نظریهها صورت بندی شدند که از پیوندهای نزدیک- هرچند مسئلهدار- با فروید برخوردار بودند. مارکوزه تلاش نمود تفسیر فلسفی از متون فروید را- که عموماً با بیرحمی و بدون توجه به محتوای محوری اثر از آن متنزع شده بود- با جهانبینی مارکسی- هگلی که در برخورد نخست، کاملاً با فروید بیگانه است، درهم آمیزد. اریکسون در تلاش برای ایجاد پیوند میان توانهای روانشناسان فرویدی اگو با یکدیگر، در یک جهتگیری واقعاً نوین در تاریخ روانشناختی جلوه نمود، و عبارت «تاریخ روانی» را در دههی 1960 رواج داد؛ و در همین زمان، سارتر نیز به تلفیقی به یادماندنی دست یازید که در آن، فلسفهی پدیدارشناختی، ماتریالیسم دیالکتیک مارکسیستی، و بعدها روانکاوی فرویدی در ناخشنودی وجودی، (37) در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. کتاب او با عنوان نقد عقل دیالکتیکی (38) که اکنون یک دهه از انتشار آن میگذرد. (39) تاکنون در باروی مستحکم تاریخی اروپا یا آمریکا هیچ خللی ایجاد نکرده است. (40) در فرانسه، نسل جدیدی از ساختارگرایان دربارهی او چنان مینویسند که گویی او مدتها پیش- چنان که آنان مینویسند- از این دنیا رفته است، اما اعلام مرگ او هنوز بسیار زود است.هنگامی که فروید در نهایت، و پس از مدتها کلنجار رفتن افراد دیگر (او این کار آنها را لاس زدن مینامد)، به مقولهی ناخودآگاه انسجام بخشید، زمینه برای نوآوریهای بنیادین در به کارگیری مفاهیم روانشناختی در تاریخ مهیا شد؛ اگرچه، چنان که متذکر شدم، در آن زمان هیچ مورخی از آن باخبر نبود. فنون درمانیای که فروید ابداع نمود، به گردآوری صدها هزار متن مکتوب از تاریخهای شخصی رهنمون شد. به نظر میرسد اریک اریسکون، آنجا که مینویسد آنچه ما در سدهی بیستم دربارهی تکوین فردی انسانها آموختهایم از همهی آنچه پیشتر فراهم بود، بیشتر است؛ به نوعی بزرگنمایی دست میزند؛ اما بیتردید تاریخهای بالینی، هم انواع جدید دادهها را برای ما فراهم آوردهاند و هم سیلی از منابع را به دست میدهند که از نظمی متفاوت از تأملات ادبی و فلسفی پیشین برخوردارند. در نهایت، هر تلحیل کلاسیک، حدود 10 میلیون واژه را تولید میکند که تا حدودی به پردهگشایی از زندگی درونی بشر میپردازند. از این پس، سلوک بشر را دیگر نمیتوان- همانند نویسندگان سدهی نوزدهم- بر پایه انگیختارهای منفعتطلبانهی صرف تبیین نمود، و حتی امروزه کشیشان نیز تمایل دارند که جنگ میان دو شهر [شهر خدا و شهر زمینی] را با اقتباس و بهرهگیری از ابدعات تاکتیکی ملحدان بزرگ دربارهی شیوههای [عمل] شرّ، بیش از پیش پیچیده کنند.
خودِ فروید در چند مورد، روانکاوی را در زمینهی تاریخ به کار برد. اگرچه او با کمبود اعتماد به نفس مواجه بود، و برای نمونه از تعبیر خواب مشهور دکارت طفره رفت، (41) در مواردی با تهور به ارائهی فرضیههای زندگینامهای روانی (42) روشنی دربارهی مردان خلاق دست یازید- مانند کارش دربارهی لئوناردو [داوینچی] و داستایوسکی که در آن، نقاشیها و داستانها، به عنوان اسناد روشنگر مورد استفاده قرار گرفتند. (43) در این شیوه، او میتوانست مفاهیم خود را با ارائهی مواد عینی پشتیبانی نماید؛ [مواد عینیای] که در قلمرو تعلقات عمومی جای میگیرند و نیازی نیست که همانند مورد خود- کاویِ فروید، با روانکاوی تاریخهای موردی مربوط به بیمارانش، به پوشش مبدل (44) روی آورد. او در کنار تفسیر مستندات مکتوب، اسطورهای فرا- تاریخی از خاستگاه تمدن نیز به دست میدهد؛ او درباره سرچشمهی یکتاپرستی یهودیان فرضیهی روانشناختی مبالغهآمیزی ارائه میکند (وی زمانی کتاب موسی و یکتاپرستی (45) خود را «داستانی تاریخی» خوانده بود)؛ و آثار خویش را از قیاس میان رفتارهای بدوی و روان نژندی میآکند. نزد فروید، همسانانگاری جهش ژنی و رشد، امری بدیهی بود. [در این نگاه] چنین به نظر میرسد که تاریخ روانشناختی انسانهای متمدن از دورهای به دورهی دیگر، با تفاوت اساسی روبرو نمیشود. جنگها و انقلابها را، منشأشان هرچه باشد، میتوان تحت مقولات کلیای مانند فرصتهای متغیر برای بروز خشم و عصیان انگاشت. در هر زمان، طغیانهای اجتماعی گسترده علیه افزایش سرکوب غرایز در جوامع متمدن ظهور یافته است. اما تاریخ به طور کلی، صرفاً بیانگر معارضهی مکرر و جاودانهی اروس (46) (شهوت) و مرگ است.
اگرچه مباحث تاریخی فروید به دلیل خطاهای صورت گرفته در جزئیات آن، مورد حمله قرار گرفت، اما روش تحلیلی او در دستیابی به ناخودآگاه عرصهی وسیعی در برابر کاوشهای تاریخی گسترد. پیروان فروید، در تقلید از استاد خود، اما غالباً بدون موجزگوییها- یا دست کم دودلیهای- او، زندگینامههای روانی مختلفی منتشر کردند. در آغاز، تلاشهای آنان، تقریباً به طور کامل منحصر بود به آسیبشناسی چهرههای ادبی، نمونهی آن [ادگار آلن]پو، نوشتهی ماری بناپارت است که استاد [= فروید] در یادداشتهای مقدماتی مختصری که بر آن نوشت، آن را مورد تأیید قرار داد. (47) آثار شاعران و داستاننویسان، خود را به مثابهی بازنمایانندگان نمادین وضعیتهای درونی نویسندگانشان، اعم از عشق و نفرت عمیق آنها، یا آرزوها و هراسهایشان، در معرض خوانشهای محتمل قرار دادند. رخدادهای تخیلی- همگی در قیاس با خواب و رؤیاهای بیماران- در مقام مصالح نقابدار یا تحقق خیالی آروزهای سائقهای عصبی، مورد تحلیل قرار گرفتند. همین روش تعبیر نمادین از سوی ارنست کریس، (48) روانکاوی که تحصیل کردهی تاریخ هنر بود به نقاشان، و از سوی ادیثا (49) و ریچارد استربا، (50) به موسیقیدانان، تعمیم یافت. (51) جز در برخی موارد غیرمعمول، این روش تا اواخر دههی 1960 دربارهی دانشمندان علوم طبیعی مورد استفاده قرار نگرفت- هرچند برخی از همکاران ما با تشکیک در پیشرفت مستقلانهی علم، به آهستگی این امر را بر آنها نیز اعمال میکنند. تأثیر اینها بر شواهد تاریخی در معنای کلاسیک آن، تشویشبرانگیز است و در مواردی، برخی فعالان متعصبتر را مجبور میکند که همانند معاصران برجستهی گالیله، چشمان خود را به روی حقیقت ببندند. از این پس، حتی سادهترین تصدیقهای خاطرات، پیامها، نامهها و اعترافات سرّی نیازمند تفسیرهای بغرنج روانشناختی در پرتو الگوهای فرویدی است. ناخودآگاه، نیازمند شنیدن است و خاموش کردن آن امکانپذیر نیست.
اگرچه برخی زندگینامهنویسان روانکاو، فرضیههایی را دربارهی ماهیت خلاقیت به مثابهی پدیدهای جهان شمول صورتبندی کردهاند، به طور کلی رویکرد آنان به سوژههای خلاقشان، در مقام اجزای کوچک کاملی است که خودبسنده نیز هستند. هرچند این نوع مواجهه جزئی[نگر] کنار گذاشته شده است، اما دانشمندان علوم سیاسی و مورخان در تلاش برای تبیین پیشرفت تاریخی در مقیاس کلان، نظریهی شخصیت فروید را بر بازیگران تاریخی بینالمللی اعمال نمودهاند. هارولد لاسول، (52) دانشمند آمریکایی علوم سیاسی، یکی از نخستین کسانی بود که به فکر فرمولی افتاد که فرد و جمع را به یکدیگر پیوند دهد، دائر بر این که یک سیاستمدار بزرگ، تأثیرات خصوصی را با موضوعات عمومی جایگزین میکند. (53) مزیتهای مطالعات سیاسی دچار تغییرات درخور توجهی شده است؛ وودرو ویلسون، (54) در دستان الکساندر (55) و ژولیت ژرژ، (56) با پردازشی پیچیده و در تحلیل ویلیام بالت، (57) با پرداختی عوامانه مواجه شد که ممکن است مورد تأیید فروید نباشد. (58) علیرغم برخی نمونههای فاجعهبار تفسیرهای بیش از اندازه، (59) چشماندازهای باشکوه جدیدی به روش رفتارهای چهرههای به یاد ماندنی تاریخ جهان گشوده شده است؛ و [حتی] اگر یکی از اینها نیز، به دلیل خامی و نادرستی برخی تحلیلها، طرد شده باشد، صرفاً کافی است به برخی تألیفات پیشافرویدی، مانند اثر آگوستین کابان، (60) با عنوان اختلالات عصبی بزرگ، جاودانگان بیمار، (61) نگاهی دوباره بیندازیم، تا تصدیق کنیم که در این زمینه گامهای بلندی برداشته شده است. (62)
در نظر من، این منظری است که از آن میتوان به ارزیابی کار اریک اریکسون پرداخت. اِعمال روش تحلیلی در تاریخ با اریکسون که هم تقریرات مبتنی بر قواعد [روانکاوی] دارد، و هم زندگینامهی دو چهرهی سیاسی- مذهبی را مورد مطالعه قرار داده است، ماهرانهترین تبلور خویش را به نمایش میگذارد. (63) با این حال، مسئلهی بنیادینی که لوسین فور مطرح کرده بود، همچنان بیپاسخ میماند. باید بپرسیم: آیا الگوی ذهنی روانشناختی رشد انسانی در هشت مرحله- که اریکسون ارائه میکند- کاربردی جهان شمول دارد؟ آیا این الگو محصول تجربیات روانکاوانهی سدهی بیستمی نیست، که میزان ارتباط آن با دیگر فرهنگها و دورههای [تاریخی] زیر سئوال است؟
روشن است که در دورانهایی که ترکیب خانواده، خصایص معنوی و اقتصادی آن، و امید به زندگی، بسیار متفاوت از عصر ماست، تعاریف بحرانهای متوالی در زندگی میبایست متفاوت باشد. ممکن است اریکسون بر این باور باشد که لازم است آنها را اصلاح کنیم. اما مورخی که، برای مثال با دادههایی دربارهی فلورانس سالهای 1427-1426 روبهروست- دادههایی که نشان میدهد متوسط تفاوت سنی میان مردان و همسرانشان بیست سال بوده است و [در نتیجه] پدر در دوران طفولیت فرزندانشان دار فانی را وداع میگفتهاند- میتواند احساس کند که در این نمونه، لازم است تغییرات بنیادینی را در طرح [هشت مرحلهای] اعمال نماییم.(64) ممکن است مورخی با افلاطون و ارسطو، لاک و دکارت، و البته با فروید و اریکسون، موافق باشد که نخستین تجربیات [عهد طفولیت] نیرومندترین تجربیات هستند (تحلیل دکارت از تمایل وی به دختران لوچ را به یاد داریم که آن را به تعلق خاطری از دوران کودکی مربوط میدانست)، و بیتردید تحول اریکسون از تأکید اختصاصی بر دوران طفولیت و تخیلات خانوادگی کودک به برداشتی وسیعتر از سیر رشد اگو را- که شامل برهههایی از زندگی میشود که به نحو مطلوبتری مستند میشوند و در نتیجه برای کاوش تاریخی بیشتر در دسترس هستند- با اشتیاق خواهد پذیرفت. اما آیا میتواند تکثیر «بحرانهای» بعدی در الگوی اریکسون، و یا میزان اهمیتی را که اریکسون به هر یک از این مراحل منتسب میکند، بدون هیچ چالشی مورد قبول قرار دهد؟ مورخ باید متوجه این نکته باشد که انتخاب مواد برای پر کردن جدول هشت مرحلهای، میتواند این طرح را به یک پیشگویی خود- تعبیرگر (65) مبدل کند. من بحران بلوغ و آنچه را که روانپزشکان اوایل سدهی نوزدهم، مانند فیلیپ پینل، یائسگی مردانه مینامند، کاملاً معتبر میدانم، زیرا اینها دورانهای بیانی و بندبند هستند که اضطرابشان را میتوان در گریهها و اعترافات مشاهده نمود. با این حال، بقیهی مراحل هشتگانه، به نظر دلبخواهی هستند؛ تقسیمبندی سنتی آباء کلیسا یا چهارگانهی دانته و ششگانهی وینسنت دبووه (66) برای هفت پشتمان بس است. پیش از آن که بتوانم الگوی اریکسون را در مقام ابزاری تاریخی به طور جدی محک بزنم، احساس میکنم که نیاز به نگارش تاریخ خود چرخهی تولد است. چرخهای که در زمان و مکان سرشار از گوناگونی شده و گمانهزنیهای اولیه در این زمینه نیز صورت گرفته است. (67) با این حال، فارغ از این تحفظات، در نظر من، تأکید اریکسون بر کلیت چرخهی تولد- حال هر شکلی که میخواهد به خود بگیرد- نوعی در اختیارگیری (68) همیشگی آگاهی تاریخی محسوب میشود.
اریکسون در مطالعهی دو نفری که آنان را نابغههای سیاسی- مذهبی مینامد- یعنی لوتر و گاندی- سائق برانگیزندهای به کنشهای قهرمانانه در ایشان یافت، که پسران برای پیشی گرفتن از پدران و جبران ناکامیهایشان بدان نیاز دارند. هنگامی که او این ظن و گمان دربارهی یک نمونهی جزئی و خاص را به همهی نوابغ تعمیم میدهد، در مقام نظریهپرداز روانکاوی سخن میگوید که به دنبال دستیابی به همسانی و همشکلیهاست و [در نتیجه] برداشت [او در مقام] مورخ باید همچنان معلق باقی بماند. دستهبندیای که او از خصوصیات مشترک نوابغ ارائه میکند- راز شومی که یک مصیبت بر آنان تحمیل میکند- پیوند با پدر که امکان طغیان صریح را از آنها سلب میکند، حس انتخاب شدن و برخورداری از سرنوشتی برتر، احساس ضعف و خجلت و بیارزش بودن، آگاهی زودرس در دوران کودکی، تکوین پیشهنگام دغدغههای غایی، قصور در تلاش برای رهایی از یوغ تقدیر، و در نهایت پذیرش این قاعده که آنها در برابر بخشی از بشریت مسئولیت دارند- حتی برای مورخی که از اثباتگرایی کاملاً مبتنی بر عقل سلیم، بسیار فاصله گرفته باشد نیز، دردسرساز خواهد بود. در مقام توصیف تجربهی گاندی و شاید لوتر، آری؛ اما در مقام نوعی گونهشناسی تاریخ، نه!
اریکسون در پژوهش خود به نام گاندی، به موشکافی دقیق منشی میپردازد که گروهی از پیروان قهرمان، به دلیل آن، خود را پژواک او قرار دادند، و در چارچوب چرخهی حیات خود، با او هویت یافتند. مهارت و قوهی تخیلی که او [گاندی] بر مبنای آن توانست رؤیاها، آرزوها و کنشهای نمادین آنها را بازیابی نماید، در سنت تاریخنویسی روانشناختی معاصر مورد بیتوجهی قرار گرفته است. از سوی دیگر، رابطهی کلی میان چهرهی تاریخی جهان با عصر خود نیز، چندان از مباحث هگل فراتر نرفته است. در روانشناسی اریکسون- همانند روانشناسی فروید- هیچ نظریهای دربارهی تغییرات اجتماعی ارائه نشده است، غیر از این استثنا که هر نسلی به منظور تفوق بر نسل پیشین خود دست به تقلا میزند، و برای نوآوری در کارهایش، در طول این فرایند، خطر دودلیهای اودیپی را به جان خرد. اریکسون، غیر از [اعلام] ادعای قطعی مبنی بر این که در لحظههای مشخص، انسان برای تحولات آماده میشود که زمانه را تغییر میدهند- به بیان او، خلاء هویتی دوران پدید میآید.(69)- و در این موقعیت که قهرمان ظهور میکند و در شیپور [تغییر] میدمد، هیچ کمکی در درک سرعت یا جهت تحولات به ما نمیکند. هر یک از این لحظههای مشخص برخوردار از ظرفیتهای خاص برای ابداعات جدید و رهایی از بنبستهای روانینژاد تاریخیای است که جامعه را از آغاز دورهای که برای آن آماده شده است و در عمق جان خود طالب آن است، بازمیدارد رهبر صاحب نبوغ، ابتدا خود را از بندهای رواننژندی میرهاند، یا به راهی برای رهایی دیگران اشاره میکند که شاید خود او آن را نپیموده باشد.
در نظر من، در این الگوی لحظهی تاریخی [عناصر] متعدد داستانهای مقدس وجود دارد. این که قهرمان به شدت نسبت به نیروهای جهان خویش واکنش نشان میدهد، این که او در سرش راهنمایی دارد که بدو قدرت پیشگویی و غیبدانی میدهد، زبانی استعاری است که «روح زمانهی» موردنظر مورخان آلمانی در دهههای متوالی بدان روی میآورد اگرچه اریکسون از هگل نامی نمیبرد، نمیتوان ندای قهرمان جهانی- تاریخی او [= هگل] را نشنید که در تاریخ در حال تکامل روح مطلق تجسم مییابد. هنوز برای من مبهم است که چه چیزی عامل بروز بحران تاریخی میشود، و همچنین هنوز نمیتوانم قانع شوم که قدرت پیشگویی قهرمان، همان نیرویی است که آن را حل خواهد کرد. از یک سو در اعلان در پیش بودن مرحلهی بعدی در تاریخ جهان در نظریهی اریکسون- با عرضهی همهگیر هویتهای مشترک در آن، که شکاکان را کنار میزند- خصیصهای پیامبرانه دیده میشود. معیار شدید و غلاظی که او در سطح نظری برای «شواهد تاریخی- روانی» پیش میگذارد، ضرورتاً همواره در عالم عمل مشاهده شدنی نیستند [و روی نمیدهند]. (70)
اختلاط وجودیگرایانهی سارتر از روانشناسی و تاریخ، از سنتی کاملاً متفاوت منتج شده است. او دست کم در یک چیز با تاریخ روانی اریکسون مشترک است و آن تأکید انسانگرایانه بر شخصیت در تاریخ و آزادی- اگر بتوان گفت- اراده- اگو؛ هرچند سارتر اکنون این آمادگی را دارد که نسبت به گذشته، اهمیت بیشتری را به شرطی شدن ارثی روانشناختی منتسب نماید.
سارتر، میراث چارچوب روانشناختیشدهی مارکسیستی را به [اندیشهی] وجودیگرا منتقل میکند و شکافهای موجود در تاریخ پیشرفت اجتماعی- اقتصادی را با انتخاب ارادی انسان پر میکند- کاری که او باور دارد، مارکس نیز [اگر زنده بود] به همین صورت عمل میکرد- و کنشهای این ارادهها را موضوع تحلیل روانشناختی قرار میدهد. نوعی تعیّن طبقاتی مارکسیستی در اینجا مفروض است؛ اما علاوه بر این، او بر این باور است که تاریخ انسانگرایانه میتواند نشان دهد که چگونه برای انسانها (با مجموعهای متنوع از هویتهای طبقاتی و روانی) ممکن است که زندگی خود را در پای کنشهای جمعی تاریخی قربانی کنند. او دیالکتیک تاریخی مارکسیستی را که مبتنی بر روابط تولید و ساختار طبقاتی است، با برداشتی وجودیگرا تغلیظ میکند؛ برداشتی از اینکه چگونه انسانهایی که رابطهی آنها با یکدیگر در موقعیت راکدشان «توالی صرف» است- همانند افرادی که در صف پشت سر همدیگر قرار میگیرند- در یک بحران تاریخی خاص به جایی میرسند که قیودی را در نظر بگیرند که در عمل، مسئولیت حیات و ممات را در برداشته باشد. برای مورخ، جذابیت مباحث پیچیدهی او کمتر از نوع پرسشهایی است که وی در [بحث] از منابع خود مطرح میکند. او با بازخوانی تاریخ انقلاب فرانسه، انقلاب 1848 و کمون تشکیل شده، این پرسشها را مطرح میکند هنگامی که جمعیتی برای رسیدن به هدفی به پا میخیزد، در واقع چه اتفاقی میافتد؟ ماهیت تعهدات و عهود سرّی روانشناختیای که آنها با یکدیگر منعقد میکنند، چیست؟ در واقعیت، چگونه کنش تاریخی جمعی شکل میگیرد؟ اگرچه تمامیتگرایی پدیدارشناختی سارتر ممکن است خیلی افراد را دلسرد کند، این امکان وجود دارد که مورخان روش او در استخراج دلالتهای کاملاً اگزیستانسیال از رخدادهای منفصل را بر زمانها و مکانهای دیگر انطباق دهند. سارتر در پرداخت خود از «افراد»، سرنمونهای امتزاج دانش اجتماعی و روانشناختی را فراهم آورده است. بخشهای منتشر شده از پژوهش او دربارهی «فلوبر»- که [در زمان انتشار این مقاله] هنوز به اتمام [نرسیده بود]- تلفیقی درخشان از بصیرتهای مارکسیستی و فرویدی را به دست میدهد.(71)
در نگاه سارتر، نفوذ جهان اجتماعی و عقیدتی به قرابتهای درون خانواده و تاریخ روانیشناختی «فرد» در این حوزه ابتدایی مواجهه، (72) نخستین و شاید مهمترین بخش از مجموعهی متسلسل پیشرفتهاست. او در مقدمهاش بر نقد عقل دیالکتیکی، دوستان مارکسیست خود را به دلیل آن که توجه خود را صرفاً به افراد بالغ منحصر کردهاند، مورد ملامت قرار میدهد: «با خوانش [آثار] آنها، به این باور میرسیم که گویی انسان در زمان دریافت نخستین حقوق خود به دنیا میآید... در مقابل، وجودیگرایی بر این باور است که میتوان روش روانکاوانه را - که نقطهی تلاقی انسان با طبقه (یعنی خانواده)اش را کشف میکند- به عنوان نقطهی واسط میان فرد و طبقهی فراگیر [با این حدیث] تلفیق نمود». (73)من با این دیدگاه همدلی جدی دارم. امروزه، نویسندگانی که خود را تاریخنگاران [امر] روانی میخوانند، از روی ناچاری مجبورند اظهارات قطعی خام و گمراه کننده دربارهی اقتصاد و همچنین روابط درون روانی (74) در خانواده [در جوامع] غربی را مورد استفاده قرار دهند. میزان فقر[ی که در میان ما وجود دارد]، همان فراوانیای است که بر پایهی آن، تاریخ کودکی فیلیپ اریس (75) به متنی مقدس تبدیل شده است.(76) من هرگاه که اقدام به تفسیر روابط خانوادگی شخصیتهای تاریخی کردهام، در مبتنی ساختن بحث خود بر دعاوی امپرسیونیستی و کهنهای که دربارهی این نهاد هستهای بیان شده است، دچار تردید بودهام. اما ظرفیتهای پژوهش [در این زمینه] فراوان است و دادههای ناکاویدهی بسیاری هستند که ما را به تحقیق و تفحص فرامیخوانند. به نظر میرسد میان مورخان اجتماعی، زمرهشناسان، (77) و مورخانی که به پدیدههای روانشناختی علاقهمندند، این اجماع وجود دارد که تاریخ خانواده، بازنمایانندهی شکافی فزاینده در دانشی است که ما از آن برخورداریم و نسل آیندهی مورخان میبایست برای آن جایگاه برجستهای قائل باشند.
اکنون تاریخ میتواند به شیوهای تفرد یافته و تخصصی شود که لئوپارد فون رانکه هرگز حتی تصور آن را هم نمیکرد. امروزه موجودیت اقتصادی و اجتماعی افراد و جمعها، هم در خانواده، و هم در الگوهای روانیای بازتاب مییابد که با این واقعیت ابتدایی در برههای حساس از حیات مستقر شدهاند. براین اساس، دیدگاههای مارکس و فروید را میتوان نه تنها در بیان شورانگیز و پیامبرانهی فراتاریخ که هربرت مارکوزه و یا نورمن براون از آن سخن گفتهاند، بلکه در آثار انضمامی تاریخیای یافت که موقعیتهای زندگی در آن به نمایش گذاشته شده است.
4
نوعی ویژگی توسعهطلبانه (78) قطعی، [همواره] پیوست کشف فکری مهمی مانند روانکاوی است. هنگامی که ابزار نوینی در مطالعهی انسان تکوین مییابد، معتقدان به ظرفیتهای آن، دوست دارند آن را اکسیری بدانند که راهحلی است برای مجموعهی متنوعی از مسائل که در نهایت مسائل تاریخی را نیز در برمیگیرد. اگر این امر راهکاری موفق و قانع کننده باشد که بتواند موافقتها را در یک حوزه از مطالعات انسانی جلب کند، چرا نباید آن را در جاهای دیگر نیز به کار برد؟ آثار بسیاری منتشر میشود که امیدها را افزون میکند و دعاوی بزرگی را به معرض نمایش میگذارد. این راهکار جدید غالباً با سختگیری بسیار اعمال شده است. نتایج انقلابی در انتظارند، چنان که [گویی] درخواست پاسخ برای پرسشهایی دارند که از پیش تبیینهای برازندهتر، محتملتر و یا دقیقتری برای آن موجود است. [در نتیجه] کاملاً تمامیت خواه میشود. طرفداران راهکار جدید احتمالاً تحت حملات، از نخستین خاکریزهای خود عقبنشینی خواهند کرد: [با طرح دعاویی مانند این که] موضعگیری آنها مورد کج فهمی قرار گرفته است، قرار نیست نظریهی آنها همه چیز را در بر بگیرد [و تبیین کند]. این تنها مهمترین ابزار تفسیری است و نمیتواند همهی امور را توضیح دهد. صورتبندی اولیه درست ارائه نشده و مورد سوء برداشت قرار گرفته است.واکنش منفی آغازین مورخان رسمی- که در هر کشوری چنین مجموعهای از متولیان امر دیده میشود- به [کاربرد] روشهای جدید در تاریخ (مانند روانکاوی) به همین اندازه تند بود. [آنان مدعی شدند] راهکار جدید بر پایهی مجموعهای از فرضیات نادرست بنا شده است؛ این روش حتی در رشتهی خودش [یعنی روانشناسی] نیز مورد تأیید نیست؛ تکیه بر آن، همانند تکیه بر باد است. اسّ و اساس روانشناسی و تاریخ با یکدیگر متفاوت است- چنان که گویی هر یک از اینها «گوهری» دارد که حتی از اجماع نسبی برخوردار است. پدیدههای انسانیای که تحلیل روانشناختی قرار است آنها را روشن کند، بسیار دشواریاب و فرّار هستند و حتی اگر بتوان آنها را درک نمود، تا آنجا که به کار اصلی مورخ مربوط میشود، اموری بیاهمیت و نامرتبط خواهند بود. شواهدی که چنین روشهایی فراروی مینهند، بیشتر ایجاد سردرگمی میکند، و بیش از آن که حل مسئله کند، بر تعداد مسائل میافزاید- انگار نه انگار که خود بر گشودن مسائل جدید فضیلت است و نه اشتباه!
با افزایش مطالعات و پژوهشها- چه خوب و چه بد و چه خنثی- طرفداران این رویکرد، بهترینها را میان آنها [به عنوان نمونههای اعلا] مطرح میکنند و مخالفان از بدترین و عجیب و غریبترین نمونهها نام میبرند، [تا بدین وسیله، رویکرد را رد کنند]. با این حال، به مرور زمان، هر دو گرایش افراطی، دچار فرسایش شده است. توسعهطلبان[ی که به دنبال ترویج] روش جدید [هستند]، در شیپور خود میدمند و کسانی که کارایی آن را مطلقاً انکار میکنند، در مجموعهی معرفت [انسانی] جایگاه پستی برای آن فراهم میآورند. در نهایت، ادراکات جدید- غالباً بدون آگاهی نویسنده- خود را به درون بهنجارترین شیوههای دقیق تاریخنگاری القا میکنند و موضوع مورد مناقشه به خیل مجموعهی «مسائل نوظهوری» میپیوندد که عالم فکری را به لرزه درمیآورند، و البته این دسته مسائلی هستند که در آینده، با اعجاب و انکار بدانها خواهند نگریست. این تقدیر تاریخی مفاهیم مارکسیستی بوده است و به نظر میرسد ارزیابی منصفانهای است از آنچه در فرایند به کارگیری ایدههای فرویدی از سوی مورخان، بر سر این ایدهها خواهد آمد.
علیرغم وجود برخی شبهههای جدی دربارهی برخی کاربردهای روانشناسی در تاریخ، من معتقدم راه درازی را از تاریخ روانشناختی روشنفکرانهی دهههای آغازین سدهی بیستم تا مرحلهی کنونی پیمودهایم. من همچنان با «روانشناختی سازان» (79) فرویدی همدلی دارم. مورخ به ندرت میتواند سیر روایتی را ترسیم کند، بدون آن که خود را- آشکارا یا به طور ضمنی- به نوعی نظریهی شخصیت و انگیزش متعهد کرده باشد. در دورههای مختلف، از اواخر سدهی هفدهم، روانشناسیهای غالبی، مانند روانشناسی لاک یا دکارت- هم در زبان ادبی و هم در گفتار روزمره- نفوذ یافت، و به وساطت آنها، مورخان ناگزیر میشدند اصطلاحات انگیختاری آنان را به کار بندند. اما امروزه مورخ نباید در وفاداری به الگوهای سنتی سدهی نوزدهمی انگیختار احساس راحتی داشته باشد. [اگرچه] میتوان به درستی این تردید را مطرح نمود که نظامهای جدیدتر- به معنای مطلق کلمه- ذاتاً ارجح و یا درستتر از آن چیزی نیست که در گذشته به تواتر مورد استفاده قرار میگرفت؛ با این حال، در زمانهی حاضر [یعنی دههی1970] پوشیدن نیمشلواری ساتن یا کتهای فراکِ دوران پرنس آلبرت- حتی اگر فرد آن را دوست داشته باشد- نوعی مخالفخوانی و گریز از مرکز است. [به همین شکل] به نظر میرسد مورخ همواره مجبور به پذیرش و تبعیت از زبان روانشناختی عصر خویش است؛ و در نتیجه، چنان که به نظر من میرسد، [در حال حاضر] گریزی از بهرهگیری از مفاهیم فرویدی نیست؛ حال چه این بهرهگیری راست کیشانه باشد و چه غیر آن.
اگرچه امکان دارد از پیش، تصدیق عامی نسبت به وابستگی متقابل تاریخ و روانشناسی- در شکلها و صورتهای متنوع- وجود داشته باشد، چه در سطح نظری و چه در سطح عملی، [واقعیت آن است که] عموم کسانی که در آمریکا به تاریخ اشتغال دارند- اثباتگرا، یا نسبیگرا- در مقابل بمبی که در 29 دسامبر سال 1957 ناگهان در میان آنان فرود آمد، ناآماده بودند؛ منظور زمانی است که ویلیام لانگر (80) در سخنرانی افتتاحیهاش در انجمن آمریکایی تاریخ (81) در نیویورک اعلام نمود که مأموریت بعدی مورخان، به کارگیری یافتههای روانکاوی در تاریخ است. جنبشی در میان مخاطبان حاضر پدید آمد که هر دانشمند رفتارشناسی- از هر مکتب و اندیشهای- آن را «آشفتگی» مینامید. این سختترین حمله به همگان بود، آن هم از سوی دانشمندی که نویسندهی مجموعهی جذابی از آثار منتشره در زمینهی تاریخ دیپلماتیک است. از آن زمان، نشانههایی دیده میشود از این که بر مقاومت سرسختانهی گروهی از مورخان غالب شده است که عموماً نسبت به آنچه آمیزش دلبخواهی روانشناختی مینامیدند، با دیدهی تردید مینگریستند. در همایشهای اخیر انجمن آمریکایی تاریخ، مقالاتی که به روانشناسی و تاریخ میپردازند، مورد اقبال مخاطبان قرار گرفتهاند. در سال 1963 بروس مازلیش مجموعه تأثیرگذاری از مباحث نظری دربارهی روانکاوی و تاریخ گردآوری نمود و مورخان را به آشنایی با متون مرتبط فراخواند. (82) استوارت هاگس نیز در کتاب خود با عنوان تاریخ به مثابه هنر و علوم (1964)، بر مفهوم کلی بیانیهی لانگر تصریح نمود و مباحث کاربردی خود را نیز بر آن افزود؛ او در این کتاب به تحقیقات تاریخی دربارهی «اضطرابها و الهامات مشترک [اعصار مختلف] که در صورت در کنار یکدیگر قرار گرفتن بسیار بیش از آگاهی قطعه قطعه تعیین کننده خواهند بود» فرامیخواند. او تأکید میکند که تجربیاتی از این دست، از مرزبندیهای مرسوم طبقاتی و یا نخبهگرا فرامیگذرد، و همچنین نسبت به امکان دستیابی به عمومیتسازیهای تاریخی معتبر دربارهی «هراسهای دیرینه و ریشهدار، و جد و جهدهای ذهنی» با اطمینان سخن میگوید. (83) اگرچه درست است که پیشینهی تاریخ [نگاری] در آمریکا در دههی 1970 بیشتر مقالاتی را تولید کرده است که به اشتیاق برای ایجاد پل میان تاریخ و روانشناسی میپردازند و [در این مدت] کمتر مقالاتی نوشته شده است که سرشار از ایدههای جدید باشد و [همچنین درست است که] سخن گفتن دربارهی این موضوع خیلی بیشتر از کارهای عملی صورت گرفته در این زمینه است [با این حال]، برخی مورخان جوان امروزه گامهای نخست را برای به کارگیری یافتههای روانشناسی جدید در دل آثار خود برداشتهاند. برای مثال، شمارهی ژوئن سال 1970 مجلهی آمریکایی تاریخ، (84) مقالهای از یک مورخ جوان به نام جان دموس دارد که عنوان آن «مقولات اساسی در جادوگری سدهی هفدهمی در انگلستان نوین» است و بهرهمند از مفاهیم روانکاوانهای است که به دقت و خردمندانه توضیح داده شدهاند.(85) با این حال، از این نظر، مورخان آمریکایی یک گام نسبت به دانشمندان علوم سیاسی- که با اشتیاق بیشتری ورود ایدههای جدید به مطالعات خود دربارهی چهرههای برجستهی سیاسی معاصر را پذیرفتند- عقبتر هستند؛ به عنوان نمونه [در زمینهی بهرهگیری مشتاقانه دانشمندان علوم سیاسی] به شمارهی ویژهی مجلهی دادلوس دربارهی «فیلسوفان و پادشاهان» (تابستان1968) مراجعه نمایید.
نویسندگان نشریه آنال فرانسه نیز که اخیراً نسبت به مقالات راجع به روانکاوی و تاریخ روی خوش نشان داده است، به کاوش در وجوه روانشناختی جمعیتشناسی- که امروزه در آن سرآمد دنیا هستند- اقدام نمودهاند.
احتمالاً روسها به دلایل ایدئولوژیکی مارکسیستی، (86) و مورخان رسمی انگلیسی به دلایل سنتگرایانه، بیشترین مقاومت را در برابر جریان جدید اتخاذ خواهند نمود.
هرگونه بهرهمندی معاصر از روانشناسی در تاریخ، میبایست وجود ناخودآگاه را مسلم فرض کند؛ یعنی این باور را که ناخودآگاه دورههای گذشته، ردپای مشهودی از خود به جا گذاشته است [بدیهی بداند] و تصدیق کند که این رد پا را میتوان رمزگشایی نمود. دربارهی تفسیر نشانههای اسنادیِ تجربهی روانی، لاجرم مشاجراتی خواهد بود- همانگونه که در خوانش [آثار نوشته شده] به زبانهای مرده یا فراموش شده، چنین مشاجرهای برقرار است- و در حال حاضر، مورخ با نظریههای رقیب و متباینی دربارهی تکوین و رشد انسان روبهرو است که اگر میخواهد روشهای جدید برایش سودمند باشند، میبایست از میان آنها فرضیهای آغازین را برگزیند. فقدان اجماع در میان روانشناسان و روانکاوان، او را دچار سردرگمی خواهد کرد. با این حال، حتی هنگامی که تعهدی تجربی به یکی از نظریههای روانکاوانه پدید آمد- و البته مورخ میتواند این امتیاز را برای خود قائل باشد که از میان آنها دست به گلچین بزند و [رویکردی] کثرتگرا برگزیند- نتایج به دست آمده، میتواند فهم ما از تجربهی تاریخی را به شدت تعمیق بخشد. تحقیق دربارهی پدیدههای روانشناختی در دورانهای گذشته، نه تنها میتواند به تغییر در مفاهیم تاریخی دربارهی دیگر عصرها رهنمود شود، بلکه حتی میتواند اذعان به ابعاد و محدودیتهای تاریخیِ آموزههای روانشناختی امروزه را نیز به دنبال داشته باشد.
عمل از روی تفنن و به صورت غیرحرفهای، اتهامی است که عموماً علیه کسانی مطرح میشود که روانشناسی مدرن را به تاریخ وارد میکنند؛ و [در این زمینه] مسئلهی آموزش حرفهای در دو رشته، یعنی روانشناسی و تاریخ، بیتردید رنجآور است. با این حال، آیا دقیقاً در فصل مشترک این دوگونه دانش نیست که پربارترین مفاهیم امروزین تاریخنگاری ظهور مییابند؟ [اگرچه] ایدهی ایجاد «اکیپ» (87) یعنی گروهی از روانشناسان و مورخان، دم دستیترین راهحل است؛ اگر قرار است کار از جامعیت لازم برخوردار باشد، لازم است تلفیق نهایی در ذهن مورخ روی دهد.
در زمینهی استفاده از واژگان تخصصی شده و وامگیری اصطلاحات فنی، در تعارض با مفاهیم [موجود] موضوع من محافظهکارانه است. من زبان تخصصی روانشناسی را- با برخی موارد استثنائی- برای تاریخ بسیار ناموزون میدانم و بر این باورم که میتوان مفاهیم را بدون پذیرش واژگانی اخذ نمود که ریشه در سنت کوتهنظرانهی علمی دارد. در نهایت، هیچ درمانگر شایسته و کارآمدی نمیپذیرد که در اتاق مشاوره [و در مواجهه با بیماران]، عبارات فنی جایی داشته باشند، و این ناشی از این خطر آشکار است که ممکن است این عبارات با استفادههای معمولی و ابهامآلود [روزمره] اختلاط یابند. اگر مورخ از واژگان فنی پرهیز کند، این احتمال که به تعصبات بیجا درغلتد، کمتر خواهد شد. ممکن است تبیینی که از پدیدههای تاریخی به دست میدهد، مبهم، چندوجهی، ممکن و یا محتمل باشد؛ او میتواند به اشارت بنویسد و راهحلهای غیرمستقیم ارائه کند. برچسبهای روانشناختی، محدودیتهایی غیرضروری هستند؛ [در واقع] چهرههای تاریخی بیمارانی نیستند که در بیمارستانی پذیرش شده باشند که لازم باشد برای بهرهگیری از خدمات [درمانی] دستهبندی شوند.
پذیرش مفاهیم روانکاوانه در نگارش تاریخی، بیتردید مبتنی بر مفروض گرفتن مجموعهی متفاوتی از معیارهای صحت تاریخی است؛ متفاوت از آن دسته معیارهایی که مورخ کلاسیک بدانها عادت دارد. نزد برخی این شواهد به اندازهی کافی انضمامی نیستند، و مداخلهی عنصر «گمان» بیش از آنی است که بتوانند تحمل کنند. در حالی که مکتب کمیتگرا در تاریخ به سنت گالیلهای خود در ریاضیاتی کردن دانش با بهرهگیری از ابزارهای حاصل از فنآوری نوین که با زمانهی کنونی ما همخوانی دارد، ادامه میدهد، روانشناسی در تاریخ همچنان به نمونهی تکی و جستجو برای کشف یکتایی و انحصار به فرد متمایل است. چشمانداز هر نوع [گرایش] به کمیسازی [در این عرصه] دور به نظر میرسد؛ اگرچه قرار نیست که در مقام یکی از عناصر، تحلیل رفتار گروهی کاملاً کنار گذاشته شود.(88)
به طور کلی، من احساس میکنم دانش روانشناسی در این مقطع، بیشتر برای توصیف کارایی دارد، تا در نظامسازی تبیینی. نگهبانان تاریخی میگویند، وقتی دو رشته در یک قفس مشترک گرفتار میآیند، تمایلات همنوع خواری در ناخودآگاه آنها فوران میکند و میکوشند یکدیگر را ببلعند. تلاشهای اخیر به منظور ادغام ناشیانهی روانشناسی و تاریخ، این برچسب را بر فرایند تاریخی- روانی زده که این فرایند مبتنی بر فرض نوعی وحدتگرایی بنیادین است که تاریخ همواره در برابر آن مقاومت کرده است. از آنجا که بسیاری از مسائل تاریخی- روانشناختی هنوز از تصویری خام دستانه نیز بیبهرهاند، من در پذیرش ساختارهای نظری جزئینگر [در این زمینه] مردد هستم. در نهایت، من معتقدم روانشناسی نقشی واسط را بازی میکند و مجموعهای از رنگهای روشن خیالین را بر لوح مورخ اضافه میکند، که [پس زمینهی] غمافزا و سیاه و سفید ساختار و اعداد [تاریخی او] را خنثی میکند؛ [پس زمینهای] که در عصر فناوری ناگزیر بخش عمدهای از تاریخ را پر میکند.
روانشناسیهای نوین میتوانند با تشویق مورخان به طرح پرسشهای صریح و حتی شاید بیربط، عرصههای دست نخوردهی پژوهش را بگشایند. محدود بودن این روش به زندگی نامهنویسی را که با پذیرش نسبی همراه بوده است، نباید حدنهایی مرزهای [پژوهش] دانست. مورخان باید از نو با بازنمایی نمادین- در سطح فراگیر- دست و پنجه نرم کنند. در تاریخ اندیشهها، مسائل محوریای وجود دارد که پرداختن به آنها صرفاً در سطح فکری و خودآگاه بیان ناکافی خواهد بود و این امر به بهرهگیری از ابزارهای نوین روانشناختی فرامیخواند: [ابزارهایی مانند] تاریخ برداشتها از زمان، مکان، آرمان، اسطوره، عشق، مرگ و خدا. «عادتهای ذهنی ناخودآگاهی» که آرتور لاوجوی (89) در تاریخ اندیشههای خود به دنبال تحلیل آنها بود، با مقولهی ناخودآگاه فرویدی ارتباط چندانی نداشته است. به نظر میرسد نقص بنیادین اثر او و همچنین مکتب فور، توسل انحصاری آنان به عقلانیت است. همگان میدانند که تجربهی عشق و مرگ و خشم، در طول سدههای متمادی دچار تحولاتی شده است. اگر یک استاد دانشگاه جرئت کند که درسی دربارهی تاریخ عشق ارائه دهد، بیتردید مورد تمسخر همکاران خود قرار خواهد گرفت. با این حال، این احساس [= عشق] چندان در صورتهای خود دچار تلوّن شده و برای وجود انسانی حیاتی بوده است که میتوان گفت [در این زمینه] همتای کشتیرانی یا اقتصاد بانکی است که اهمیت آنها در مقام موضوعی برای کاوش تاریخی در سطح آموزشهای دانشگاهی کاملاً مورد قبول است.
هنگامی که یک روانشناس در طی تحقیق دربارهی ایستارهای دنیای معاصر در قبال مقولهی مرگ، به مقایسههای تاریخی نیاز پیدا میکند، ما [تاریخدانان] تنها میتوانیم باورها و نمونههای معدود و منفردی را در اختیار او قرار دهیم. مورخان [تنها] در ظهور بهتآور مرگ- مثلاً در طاعونهای سراسری- است که آن را از لحاظ پیامدهای روانشناختی- در کنار پیامدهای اقتصادی، سیاسی و هنری- مورد بررسی قرار دادهاند. [در این زمینه] پژوهش میلارد مایس (90) دربارهی مرگ سیاه، یک نمونهی اولیه است. (91) اما کاوش در زمینهی معنای دگرگونیپذیر مرگ در طول زمان، چه در سطح ناخودآگاه و چه در سطح خودآگاه، ضروری مینماید. مرگ در سدهی هجدهم ویژگیهای خاص خود را داشته است؛ اما من فکر میکنم اطلاعات ما دربارهی آن بسیار کمتر از اطلاعاتی است که مثلاً دربارهی روابط دیپلماتیک پارما و ونیز در همان دوره در اختیار داریم.
صورتهای خاص سرکوب روانی، تاریخ دارد؛ همانطور که انواع مختلف والایش، (92) دارای تاریخ است میزان کاربری آنها در زمانها و مکانهای مختلف، دستخوش تحولات جدی شده است. همانگونه که نمونهبرداریهای مختلف در تاریخهای موردی در طی هفتاد سال اخیر نشان میدهد، ظهور عمومی رواننژندی نیز دستخوش تغییر شده است. نخستین بار، کارل یاسپرس در سال 1913، در بخشی از کتاب آسیبشناسی روانی عمومی، (93) با نام «وجوه اجتماعی و تاریخی روانپریشی و اختلالات شخصیتی»، (94) تصدیق کرد که «رواننژندی به طور خاص، سبکی زمانمند (95) دارد». (96) کمتر مورخی تاکنون خود را درگیر پیچیدگیهای ارائه الگوهای متغیر ارضای لیبیدویی [شهوانی] در دورانهای مختلف نموده است. مخاطب میتواند آخرین ویرایش شاهکار بزرگ افکار محلی، یعنی تاریخ مدرن کمبریج را بخواند، بدون آن حتی نسبت به وجود چنین تحولی ظنّی ببرد.
تاریخ مد، لباس، آیینهای جنسی و ازدواج، تنبیه و مجازات، سبک و صدها موضوع دیگر که در سنت [تاریخی] به تاریخ چیزهای کوچک (97) و عتیقهشناسی تعلق داشته است، نیازمند کاوشهای بیشتر برای درک محتوای نمادین آنهاست. دومین میراث ارزشمند فروید برای مورخان، میتواند از هم پاشیدن سلسله مراتب ارزشها در میان مواد تاریخی باشد. اگر همه چیز به محملی برای بیان احساسات و اندیشهها بدل شود، آنگاه اسناد دولتی، آثار برجستهی فلسفی و قانونهای علمی، جایگاه خود را به مضبوطات خودمانیتر تجربهی انسانی واگذار خواهند کرد. دورهی تاریخ روانشناختی نخبهگرای دیلتای گذشته است. در مقابل، روانکاوی کلاسیک که آیندهی آن در مقام نوعی درمان [روانی] زیر سئوال است، میتواند مجدداً به عنوان یک ابزار تاریخی متولد شود. این مرگ جویای درمان نیست، جویای فهم است.
ایجاد انبساط عظیم در درک ما از گذشته، از طریق بازخوانی اسناد قدیمی یا مغفول مانده با رویکردی نوین میسر خواهد بود. دفترچهها و دستخطهایی را که به نظر میرسد تقدیری جز زبالهدان تاریخ ندارند، میتوان نجات داد و مجدداً احیا نمود- مجموعهی عظیمی از ادبیات رؤیاها و تخیلات اعصار گذشته، همچنان دست ناخورده باقی مانده است. در اروپای غربی و آمریکا مواد انبوه و متراکمی- از قبیل متون حقوقی، سیاسی، پزشکی، و ادبی به صورت دستنویس یا چاپی «اگر نخواهیم به آنچه در هنرهای سه بعدی (98) هست اشاره کنیم) وجود دارد که از لحاظ [کشف] معانی روانشناختیشان مورد بررسی و پژوهش قرار نگرفتهاند. این پرسشها هنوز مطرح نشده است و در نتیجه، مورخان نیز نسبت به پاسخ این پرسشها که در [لابه لای] متون پنهان ماندهاند، چندان هوشیار نبودهاند.
تاریخ اقتصادی اهمیت خاص خود را یافته است، و امروزه چه کسی را یارای آن است که تاریخ کار یا تاریخ الگوهای مصرف را کم اهمیت جلوه دهد؟ من صرفاً از افزودن تاریخ دیگر نیازها و جلوههای حیات به این [تاریخها] دفاع میکنم. هگل، در جایی، در دفاع از تاریخ ایدهآلیستی روح به مثابهی تعریف وجود انسانی، از تاریخ تغذیه با تحقیر مطلق یاد میکند. امروزه که برخلاف هگل، ما اهمیت سهم دستها و شکمها در تاریخ بشری را دریافتهایم، اجازه بدهید برای خوشامدگویی به ورود دیگر بخشهای سرّی و پنهان [وجود] بشری به این معبد [= تاریخ] آماده شویم.
نمایش پی نوشت ها:
1- «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی»-م.
2- Alfred North Whitehead
3- Pyrrhonism
4- Giambattista Vico
5- Scienza Nuova
6- Herder
7- Volk
8- Volk-genius
9- Entfremdung
10- breakthrough
11- Rudolf Goclenius
12. Wilhelm Dilthey, Einleitung in die Geisteswissenschaften: Versuch einer Grundlegungfur das Studium der Gesellschaft und der Geschichte (Leipzig: Dtmcker and Humblot, 1883) I (no more volumes published).
ویرایش دوم با مطالب اضافه شده از دستنویسهای منتشر نشده را در اینجا میتوان یافت:
vol. I, ed. Bernhard Groethuysen (1923), of Diltheys Gesammelte Schrifien (Leipzig: Teubner). With the exception of vol. n, Weltanschauung und Analyse des Memchen seit Renaissance und Reformation (1914), the collected works appeared from 1921 to 1936. Der Aufbau der geschidhtlichen Welt in den Geisteswissenschaften. Studien... ., pt. I, was published in the Abhandlungen der Koniglich Preussischen Akademie der Wissenschaften: Phil-hist. Klasse for 1910; a new edition with additions from unpublished manuscripts forms vol. VII, ed. Bernhard Groethuysen (1927) of the. Gesammelte Schrifien.
13- historians of ideas
14- testament
15. Wilhelm Dilthey, Die Jugendgeschichte Hegels, which appeared in the Abhandlungen der Koniglich Preussischen Akademie der Wissenschaften in 1905, now vol. TV, ed. Herman Nohl (1921) of.the Gesammelte Schrifien; Leben Schleiermqchers,pub]ished with Denkmale der inneren EntwicUung Schleiermachers, erlaeutert durch kritische Untersuchungen (Berlin, 1870), I (no more volumes published).
16- Wilhelmine
17. Wilhelm Dilthey, Das Erlebnis und die Dichtung, 13th ed. (Stuttgart: Teubner, 1957; original ed., 1905), p/289.
18- erlebnis
19- soap opera
20. Karl Jaspers, Strindberg und Van Gogh: Versuch einerpathographischen Analyse untervergleichender Heranziehung von Swedenborg und Holderlin (Bern: E. Bircher, 1922).
21- Psychologie der Weltanschauungen
22. Karl Jaspers, Psychologie der Weltanschauungen (Berlin: J. Springer, 1919; 4th ed.,1954).
23- impressionistic
24. Lucien Paul Victor Febvre, Un destin: Martin Luther (Paris: Rieder, 1928); quotation is from Martin Luther: A Destiny, trans. Roberts Tapley (New York: E. P. Dutton, 1929), pp. 33,35.
25- Rabelais
26- plaisamteries courantes and malices d'Eglise
27. Lucien Febvre, Le probleme de Vincroyance au XVle siecle: La religion de Rabelais (Paris: A. Michel, 1947; original ed., 1942), p. 163.
28- history of ideas and sensibility
29- Waning of the Middle Ages
30. Lucien Febvre, Combatspourl’histoire (Paris: A. Colin, 1953), p. 229.
31- de l'epoque
32- Robert Mandrou
33. Robert Mandrou, Magistrals et sorciers en France au XVIle siecle: Une analyse de psychologie historique (Paris: Plon, 1968).
34. See, for example, Joel Kovel, White Racism: A Psychohistory (New York: Pantheon, 1970).
35- Les mots er les choses
36. Michel Foucault, Histoire de la folie a Vage classique (Paris: Plon, 1961); Les mots et les choses (Paris: Gallimard, 1966).
37- existential
38- Critique de la raison dialectique
39- این مقاله در سال 1971 منتشر شده است-م.
40. Jean-Paul Sartre, Critique de la raison dialectique, precede de Questions de methode (Paris: Gallimard, 1960).
41. Sigmund Freud, "Brief an Maxim Leroy Uber einen Traum des Cartesius" (1929), in Gesammelte Schrifien, XII (Vienna: Intemationaler Psychoanalytischer Veriag, 1934), pp. 403-405; for English translation, see the Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, ed. James Strachey with the collaboration of Anna Freud (London: Hogarth Press), XXI, 203-204.
42- psychobiographical
43. Sigmund Freud, Eine Kindheitserimerung des Leonardo da Vinci (Leip zig: F. Deuticke, 1910; for English translation see Standard Edition, XI, 63-137); Der Wahn und die Traeume in W. Jensens "Gradiva" (Vienna: F. Deuticke, 1907; English translation in Standard Edition, IX, 3-95); "Dostojewskiund die Vatertoetung" (1928), published as a preface to Die Urgestalt der Brueder Karamasoff (a supplementary volume in the German edition of Dostoevsky's works by Rene Fulop-Miller and F. Eckstein) and republished in the Gesammelte Schrifien, XII, 7-26 (English translation ___ . in Standard Edition. XXI. 177-1961
44- disguise
45- Moses and Monotheism
46- Eros
47. Marie Bonaparte, Edgar Poe: Etude psychanalytique, 2 vols. (Paris, 1933).
48- Ernst Kris
49- Editha
50- Richard Sterba
51. Ernst Kris, Psychoanalytic Explorations in Art (New York: International Universities Press, 1962; original ed., London: Allen and Unwin, 1953); Editha and Richard Sterba, Beethoven and His Nephew: A Psychoanalytic Study of Their Relationship, trans. Willard R Trask (London: Dennis Dobson, 1957):
52- Harold Lasswell
53. Harold D. Lasswell, Psychopathology and Politics (Chicago: University of Chicago Press, 1930), pp. 75-76.
54- Woodrow Wilson
55- Alexander
56- Juliette George
57- Willian Bullitt
58. Alexander L. George and Juliette L. George, Woodrow Wilson and Colonel House: A Personality Study (New York: John Day, 1956); Sigmund Freud and W. C. Bullitt, Thomas Woodrow Wilson, Twenty-Eighth President of the United Stdtes: A Psychological Study (Boston: Houghton Mifflin, 1967).
59- overinterpretation
60- Augustin Cabanes
61- Grands nevropathes, malades immortels
62. Augustin Cabanes, Grands nevropathes, malades immortels, 3 vols. (Paris: A. Michel, 1930-1935).
63. Erik H. Erikson, Childhood and Society (New York: Norton, 1950); Young Mem Luther (New York: Norton, 1958); Identity and the Life Cycle: Selected Papers (New York: International Universities Press, 1959); Insight and Responsibility (New York: Norton, 1964) ; Gandhi’s Truth (New York: Norton, 1969).
64. D. Herlihy, "Vieillir au Quattrocento," Annates: economies, societes, civilisations (November-December 1969), pp. 1338-1352.
65- self-fulfilling prophecy
66- Vincent de Beauvais
67. Creighton Gilbert, "When Did a Man in the Renaissance Grow Old?" Studies in the Renaissance, 14 (1967 ), 7-32.
نمونه مناسبی از آنچه لازم است در سطح گسترده صورت پذیرد
68- acquisition
69. Erikson, Insight and Responsibility, p. 204.
70. Erik H. Erikson, "On the Nature of Psyehb-Historical Evidence: In Search of Gandhi," Daedalus (Summer 1968), pp. 695-730.
71. Jean-Paul Sartre, "La conscience de classe chez Flaubert," Les Temps Modemes, 21st year, no. 240 (May 1966), 1921-1951, and no. 241 (June 1966), 2113-2153; "Flaubert: Du poete a l'artiste," Les Temps Modemes, 22nd year, no. 243 (August 1966), 197- 253; no. 244 (September 1966), 423-481; no. 245 (October 1966), 598-674.
72- primary field of confrontation
73. Jean-Paul Sartre, The Problem of Method (prefatory essay of Critique de la raison dialectique), trans. Hazel E. Barnes (London: Methuen, 1963), p. 62.
74- interpsychic
75- Philip Aries
76. Philippe Aries, L'enfant et la viefamiliale sous I'Ancien Regime (Paris: Plon, 1960).
77- prosopographers
78- impersialist
79- psychologizers
80- William Langer
81- American Historical Association
82. Bruce Mazlish, ed., Psychoanalysis and History (Englewood Cliffs, N.J.: Prentice-Hall, 1963).
83. H. Stuart Hughes, History as Art and as Science (New York: Harper and Row, 1964), pp. 61,62.
84- American Historical Review
85. John Demos, "Underlying Thanes in the Witchcraft of Seventeenth-Century New England," American Historical Review, 15 (1970), 1311-1326.
86- لازم به یادآوری است که تاریخ انتشار این مقاله، پیش از فروپاشی نظام شوروی است. م
87- equipe
88. یکی از جذابترین تلاشها برای پرداختن به روانشناسی تودههای اجتماعی که مسئله کمیّسازی را مطرح میکند، اثر زیر است:
Marc Raeff, Origins of the Russian Intelligentsia: The Eighteenth-Century Nobility (New York: Har court, Brace and World, 1966).
89- Arhur Lovejoy
90- Millard Meiss
91. Millard Meiss, Painting in Florence and Siena after the Black Death (Princeton: Princeton University Press, 1951).
92- sublimation
93- General Psychopathology
94- Social and Historical Aspects of the Psychoses and the Personality-Disorders
95- contemporary
96. Karl Jaspers, General Psychopathology, trans. J. Hoenig and Marian W. Hamilton (Chicago: University of Chicago Press, 1963; original Goman ed., Allgemeine Psychopathologie, 1913), p. 732.
97- la petite historie
98- plastic arts
گروهی از نویسندگان، (1395) گفتارهایی دربارهی تاریخ و همکاریهای میان رشتهای، ترجمه سید محسن علوی پور، مجبتی فاضلی، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}